احتمالن بهجای ایکس فایو، با یک سیلورادو یا اف سیصد و پنجاه باید بروم پیش دسته گل عزیزم. شاید هم عین الان نشسته باشم پشت مانیتور و با بلاهت هرچه تمامتر زل زده باشم به قلهها و درههای فبفیلترکه در فرکانسهای مختلف جابهجا میشوند و تویینهای افلیجواری را که هر چهارپایی تمیزتر اجرایشان میکند، تمیز و شفاف نشان میدهند و بیشتر میرینند در آهنگ بتلفیلد دو. در سناریوی دوم، لاقل آینه وسط نیست که آدم تویش نگاه کند و میدانید؟ توی آینهی وسط پدر آدم نیست؛ خودش است و بدتر. باید سر خودش خالی کند. ولی نکتهی اصلی اینجاست که لااقل یک بتنریزی سخت و خستهکننده را پشت سر گذاشته بود و حداقل هم گلش را مردانه کاشته بود؛ نه اینکه بعد از یک سری خردهریزهای پیشپا افتاده شروع به کنتاکت با مهمانها و آدمهای مختلف کند و برای بار شانصدم در لاک دفاعی قبل از مسلسلکشی فرو برود و آخرسر هم با شکفتن بیماری چندشناک و عفونیش، ناقصالخلقه جلو برود.
دیگر شیلد عایق شفاف یا همان قفس لازم نیست. کُرهی متعفن و بزرگی وجود دارد که همان کار را میکند. فقط فرقش این است که توی خودش صداها خیلی خوب و تمیز و بهجاست؛ ولی از بیرون، صدای وحشتناک و حال بههم زن واقعی میآید و کسی هم که توی کُره هست، نمیتواند بیرون را بشنود. همینطور طی میشود و آدم ِ تو، تا ابد به این فکر میکند چرا تشویقش نمیکنند. و حتمن میدانید که رابطهای مستقیم بین انتگرال سهگانه و مختصات کروی وجود دارد.
اینها، یعنی همینها و خرید نیمبوتهای زرد/خردلی باید همان موقع که مفید گفت اتفاق میفتادند. احتمالن حداقل دیگر الان صف آدمهایی وجود نداشت که همهشان میگویند "بلد نیست" . چه کلنجار با پلاگینها باشد، چه طراحی لاین، چه پانتومیم، چه بتنریزی، چه ارتباط با آدمها.
درباره این سایت